پیش از آغاز به جستار مورد بحث، بیفایده نخواهد بود اگر نگاهی به تعاریف واژگانی معنای اصطلاحاتی که در این متن و به طور کل زیر عنوان کلمهی رنسانس از آن استفاده می شود، بیاندازیم. بر خلاف آنچه افکار عمومی بدان معتقد است، و در ذهنیت عامه مردم جای گرفته، واژهی رنسانس، به معنای بازگشت به اصول فکری و آرمانی کهن، پیش از هر چیز یادآور احیای یک گونه از ارزشهای از دست رفته یا در معرض خطر در قرن ۱۵ و آغاز قرن ۱۶ میلادی بوده است که شاید بتوان آنرا به نوعی با تعبیر .فراگرد کمابیش نقادانه نسبت به آنچه که در سدههای میانهی اروپا و به ویژه در ایتالیای قرون وسطی جریان داشت تعریف کرد. واژهی رنسانس که ریشهی آنرا در کلمهی ایتالیایی
rinascita
باید جست، از لحاظ اصطلاحی، نخست بار در نیمه قرن ۱۶ از سوی هنرمندی از همان سرزمین به نام جیورجیو واساری مورد استفاده قرار گرفت. با این همه هدف این هنرمند ایتالیایی از بکارگیری واژهی یاد شده، معنای سراسر دگرگون از آنچه را داشت که امروز بر سر زبانها افتاده است. برای وی و هماندیشان او واژهی رنسانس، اصطلاحی بود برای نمایان ساختن «گریز از هنر قرون وسطایی به سوی افق روشنگری». از اینرو میتوان «فرهنگ رنسانس» را به مثابهی یک اندیشهی انقلابی در ستیزه با تفکر حاکم در سده های میانه معرفی کرد. اگر ما اصطلاح رنسانس را زیر تعریف یاد شده بنگریم یعنی نگرش و فراگرد نقادانه. بنابراین می توانیم آنرا نه تنها به عنوان یک جنبش انقلابی یا انقلاب گرا در حیطهی فرهنگ، هنر و فلسفه و ادبیات بلکه در زمینهی زبان نیز جستجو کنیم. اکنون بگذارید واژهی رنسانس را با پسوندی دیگر معنا کنیم، یعنی رنسانس زبان. زمانی که ما از رنسانس درهنر، رنسانس در فلسفه و یا در ادبیات سخن میگوییم، در اذهان کمابیش یکایک ما، شکلی از دگرگونی در دستاوردهای فرهنگی نقش می بندد. حتی آنانکه متخصص تاریخ و فرهنگ نیستند و دغدغه شان چیزی فرای علوم انسانی است، با شنیدن اصطلاحات یاد شده لحظهای به این امر خواهند اندیشید که وظیفهی رنسانس، در پیوند با هنر، فلسفه یا ادبیات، ایجاد دگرگونی در آنهاست.
تاریخ فرهنگی اروپا، نشان بارزی از این دیدگاه است که اندیشمندان دورهی روشنگری در وازایش دستاوردهای هنری، فلسفی، و ادبی، با نگرشی نوین به سازواری تندیسهایی همت گماشتند که بر اساس آن بتوانند این حوزه های علوم انسانی را دگرباره و از نو تعریف کنند.
پرسش اما این است، این رنسانس زبان یا به تعبیری وازایش در زبان، چه شاخصههای خواهد داشت؟ تغییرها، فرایند نیاز هستند و تا نیازی احساس نشود، صحبت از تغییر محلَی از اعراب ندارد. اکنون بر پایه این نخستین پرسش، یعنی چگونگی شاخصهی این وازایش، پرسش دیگری سر بر می آورد که آیا برای دگرگونی و یا وازایش زبان نیازی احساس میشود؟
پژوهشهای مردم شناختی، جامعه شناختی و زبان شناختی پیرامون وجوه اجتماعی زبان یا به بیانی روشنتر،جامعه شناسی زبان تاریخ کهنی ندارد.بخشی از این پژوهش ها به دیدگاههای جنسیتی زبان، سیطره جویی جنسیت در زبان، زبان مردگرا و زنگرا، و ویژگیهای زبانی، دستوری و نحوی سخنگویان مذکر و مؤنث میپردازد و این دقیقا همان رسته از تحقیقهایی است که برای من در این جستار کوتاه جالب توجه بوده است.
نخستین جستارها و کنکاشهای زبانی دربارة سویههای جنسیتی مردگرایانهی زبان به آغاز دهههای هفتاد میلادی باز می گردد. سردمدار این بخش ازی پژوهشهای زبان شناختی، رابین لاکوف می باشد که در نوشتهی تاریخی و اثر گذار خویش با عنوان، «زبان و جایگاه زن» در آغاز دهه هفتاد میلادیی
برانگیزاننده و مشوق پژوهشهای جنسیتی در زمینهی جامعه شناسی زبان شد. وی معتقد بود که نحوهی بهرهوری زنان از زبان یا به بیان دیگر زنانگی
زبان ایشان از سویی، مردگرایانه بودن زبان محاوره و نوشتاری و ویژگیهای زبان شناختی موجود در گفتار و نوشتار جاری، از سویی دیگر به گونهای
متعامل عقب نگاهداشتگی و تبعیض علیه زن را در جامعهی کمابیش مردسالار نمایان میسازد. آنچه که در حیطهی پژوهشهای درباره وجوه مردگرایانه ی زبان تا کنون انجام شده است، دو بخش کلی را مد نظر داشته است.
نخست تحقیق دربارة ویژه گیهای دستوری و نحوی زبانهایی که در آنها شاخصههای مونث و مذکر به عنوان بخشی از واجهای نمودار در زبان، قابل تشخیص هستند، به شکلی که مخاطبان مذکر و مونث و گاه خنثی در زبان، نشانههای دستوری و نحوی ویژهی خویش را دارند و بر اساس حروف تعریف،
پسوندها و حالتهای دستوری از یکدیگر قابل تشخیص هستند و از سوی دیگر، زبانهایی که در آنها تعاریف و نشانههای ویژه برای مذکر و مونث وجود ندارد و اگر داشته، در گذر زمان از دورهی کلاسیک به مدرن از گزاره های زبانی حذف شده اند. برای نمونه میتوان به زبانهای ژرمن و یا زبان های از خانوادهی لاتین اشاره نمود. در زبان آلمانی، هلندی، و یا سوئدی و همچنین در زبان فرانسه، ایتالیایی و اسپانیایی، شاخصههای مونث و مذکر از لحاظ دستوری و نحوی مشخصاند. برای پردازش طبیعی زبان و جلوگیری از سوءتفاهم زبانی، استفاده از این شاخصهها امری گزیر ناپذیر به شمار میرود.اما گروهی از زبانهای دیگر مانند زبان های ایرانی و هندوآریایی در شکل باستانی یا کلاسیک خود، دارای این وجوه متمایزکننده بودهاند، اما این زبان ها در گذار خویش از دورهی کهن به زمان معاصر نشانه های مذکر و مونث خود را از دست دادهاند. دومین سوی پژوهش های مربوط به وجوه مردگرایانه در زبان، دیدگاه صرف زبان شناختی ندارد. این شکل از نگرش به مواد و پدیده های موجود در بستر زبان می پردازد که در آنها نوعی چیرگی مردانه نمایان است. این دسته از پژوهشها بیشتر دیدگاه جامعه شناسانه و مردم شناختی دارد و به فرهنگ شایع عامه میپردازد. فرهنگی زبانی که در آن، تعاریف، تفاسیر، توضیحات و حتی توجیهات به گونهای بر بنیانهای مردگرایانه استوار است. واژهی مردگرایانه یا مردگرا، خود نیاز به تعریف دارد، از دید من مردگرایانه بودن زبان، یک پدیدهی طبیعتا زبانی یا موجود در زبان است اما زاییدهی زبان نیست. تمام آنچه که با هویتهای جنسیتی در پیوند است داده های برخاسته از بستر طبیعی زبان نیست، اما بازنمای این معرفههای ارزشگذار چه از دید فرهنگی و چه اجتماعی بر دوش زبان گذاشته شده است، زبانی که به عنوان کد ارتباطی نقشی اساسی را در این تبادل بازی میکند. هنگامی که از مردگرایانه بودن زبان سخن به میان میآید، منظور، آن واکنش و هنجاراجتماعی خاص زبان است که در تعامل خود با دیگران یعنی با مخاطب، ارزشهای پایدار خود را در نگرش جامعهی کمابیش مردسالار در تفاوتهای جنسی میبیند. به بیان دیگر، گرایش زبان در به کارگیری از ویژگیهای مردگرایانه یا ویژگیهای منحصر به مرد پدیدهای است که ذاتا در بافت زبان دارای یک شالودهی طبیعی نیست، بلکه از سوی گویندگان کمابیش بر آن تحمیل میشود. بنابراین گویندگان زبان مورد بحث که در پردازش گفتگوها و نوشتههای خود و ارتباطاتشان با مخاطبان از بارهای معنایی مردگرایانه سود میجویند، اجبارا گویندگان مرد نیستند. از آنجا که بهرهبرداری از زبان آشنا برای گوینده و شنونده، یعنی زبان متعارف نیازمند پیروی از یک رشته قراردادهاست، ما همه از یک زبان به اصطلاح “مشترک” استفاده می کنیم و جای تعجب ندارد اگر زنان نیز در توصیف خود گاه از زبانی مردانه استفاده میکنند و در استفاده از این زبان از همان طبقه بندی مردانه پیروی مینمایند. برای آنها این زبان بیان واقعیتهای ملموس و آشناست و مشکل اساسی همین جاست، بدین ترتیب گویندگان زبان، بر اساس یک عادت جبری از قانونهای جاری پیروی میکنند.این که برای نمونه به ما گوشزد میشود واژهی«جهود» از دید مردمشناختی و و ادیانشناسی دارای یک بار منفی است و بهتر و گزیده تر آن است که بگوییم “کلیمی” یا “یهودی” این اخطار زبانی هیچ پیوندی با بافت شالودهای و زبانشناختی و واژهشناختی زبان ندارد بلکه مقولهای است که در حیطهی اختیارات مردمشناختی و جامعه شناسی زبان میگنجد وگرنه زبان به خودی خود این تفاوت معنایی را نمیتواند ایجاد کند.ی در این جستار، آنچه که برای من قابل تامل بودهاست، همین بخش دوم از پژوهشهای جامعه شناختی زبان است. از آنجا که پایه این نوشتار ویژگی های مردگرایانه موجود در زبان پارسی است، من گفتارم را محدود به این زبان می کنم . همهی پارسی زبانان در ارتباطات روزمره خویش، در نوشتارها، در خوانش متون و همچنین در پردازش شفاهی زبان با این پدیده به کرات رو به رو شده اندی که در فرهنگ عامه ما و فرهنگ رزومره یک نوع «مردوارگی» در زبان حکمفرماست. به چند نمونه از ضربالمثلها و تمثیلهای فارسی و اصطلاحات موجود در این زبان در زیر توجه کنید.
شما با شنیدن گزارهها و اصطلاحات چه برداشتی میکنید؟
• مرد آن است که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد
• زنان را بسامد همان یک هنر نشینند و زایند شیران نر
زنان را ستایی سگان را ستای، که یک سگ به از صد زن پارسای
• زن و اژدها هر دو در خاک نه، جهان پاک از این هر دو ناپاک به
یا اصطلاحاتی چون
• جوانمرد، مردانگی کردن، مرد است و قولش، نامرد، زن صفت، زن ذلیل.
طبیعتا با شنیدن ضربالمثل و اصطلاعات بالا، تداعی واژهی زن و مرد در اذهان ما از دید زبانی و هنجار آن از یک اعتبار مساوی برخوردار نیستند. پرسش این است که آیا پالایش زبان فارسی از مصطلحات اینچنینی آسیبی به پیکره طبیعی آن نمیزند و یک نوع عدم ثبات در پردازش طبیعی زبان ایجاد نمینماید؟ بیگمان، تحریم برخی از واژگان و اصطلاحات روزمره که سدههاست در زبان ما جای خوش کردهاند، به گونهای ما را با تصنعی جلوه دادن زبان طبیعی رو به رو می کند. با این حال، بر خورد آگاهانه با اصطلاحاتی که شاخصه های جنسیتی زبان را زیر پرسش میبرد، جای تامل دارد. در بسیاری از زبانهای اروپایی سالهاست که کاربرد واژگانی که از لحاظ تاریخی بار معنایی منفی به خود گرفتهاند یا به بیان بهتر با یک سایه روشن معنایی منفی مورد استفاده واقع شدهاند، مورد بازنگری قرار گرفتهاند و حداقل در زبان ادبی و نوشتاری با رعایت اصول انسانمدارانه و احترام به حقوق اقلیتهای دینی، نژادی ، و زبانی مورد استفاده قرار می گیرند. استفاده از واژگانی مانند آفریقایی امریکایی، آمریکاییان بومی و آسیاییها بجای کاردبرد واژههای سیاهپوست، سرخپوست و چشم بادامی نمونه بارزی از این اصلاحات زبانی است. رعایت این موازین را می توان در پارهای از موارد پیرامون تعامل های زبانی در مقوله های جنسیتی نیز تعمیم داد. زبان فارسی، به شکل بالقوه و از آن روی که شاخصههای دستوری و نحوی آن تمایزی میان مونث و مذکر قائل نیست، نمونهی خوبی برای اینگونه از پالایش زبانی است.. به عنوان مثال کاربرد واژهی «شیرزن» در زبان پارسی بدون به کارگیری از ویژگی های مردانهی زبان نمایانگر یک ویژگی مثبت اجتماعی است. این نمونهی کوچک نشان از آن دارد که ما در پرورش آگاهانهی زبان میتوانیم بینیاز از بهرهگیری از توصیفهای مردگرایانه و با صرف نظر از گذاردن مرد در مرکز ثقل ارزشهای اجتماعی به گونهای از تعادل در پردازش طبیعی زبان فارسی نایل شویم . فراموش نکنیم که بسیاری از صفات و ویژهگیهای اجتماعی چه در زمینهی زیباشناختی و چه در زمینهی انسانمدارانهی با تعاریفی خارج از شاخصههای جنسی به کار میروند. طیف واژگانی، پدیدهای است که با طیف گوینده دست در دست هم گام برمیدارند. هر گروه یا طبقهی اجتماعی بسته به سطح آگاهی، شعور اجتماعی، تحصیلات، و سازگاری با محیط پیرامون همچنان که به کاربرد رستهای از اصطلاحات و تعابیرِتکرار شونده در زبان مانوس شده است، به همان نسبت نیز از کاربرد برخی از این تعاریف کناره میجوید. بنابراین، مخاطب پالایش احتمالی زبان، همهی اقشار یک جامعه گسترده
را در بر نمیگیرد. اما یک فرهنگ وارسته از تبعیضهای جنسیتی در زبان، چونان فرایند ابتکار یک طبقه فرهیخته، مسؤول و آگاه به زبان، میتواند در طی زمان شکلی عمومی به خود بگیرد. همهی ما به عنوان نمونه با واژهی «ضعیفه» و بار معنایی آن کمابیش آشنایی داریم. واژهای که در زمان قاجار و اوایل دوران پهلوی به ویژه در اقشار مذهبی دارای کاربرد چشمگیری بود، چنانکه این کلمه برابر با واژهی زن، خواهر و یا همسر استفاده میشد. این واژه به مرور زمان، استفاده فراگیر خویش را از دست داد و اکنون به جرأت میتوان گفت در زمرهی واژههای مطرود در زبان جاری به شمار میرود. برخورد آگاهانه با واژگانی از این دست که به نوعی یک گونه تبعیض جنسی را در ذهن متبادر میکند و بر پایهی آن پایگاه شخصیتی و اجتماعی زن را زیر پرسش میبرد میتوان به عنوان نخستین گام در راه آنچه که در بالا از آن با نام «پالایش زبانی» سخن گفتیم، به شمار آورد.
پرهیز و تحریم استفاده از اصطلاحات این چنینی تا اندازهی چشمگیری، به وجدان اخلاقی، خرد و هنجارزبانی گویندگان آن وابسته است. بنابراین برای به جامه عمل پوشاندن به این پالایش زبانی و یا به تعبیری «وازایش در هنجارهای زبانی روزمره» ما نه نیازی به بنیانگذاری یک بنیاد یا سازمان ویژه
داریم و نه اصولا ایجاد چنین سازمانی در مراحل آغازین عملا امکانپذیر است. این رنسانس زبانی با توجه به شاخصههای جنیسیتی بیش از هر چیز یک «پرسش از خودی» است. هر گوینده زبان، و هر فرد مسلط به نوشتار، پیش از به کارگیری هریک از واژگانی که میتواند یک بار منفی جنسیتی را در خویش نهفته داشته باشد، قادر است تا منش گفتاری و نوشتاری خویش را مورد بازخواست قرار دهد.
یک پدیده زبانی، و حضور آن در نوشتار و گفتار همیشه پیرو «یک منطق گروش خاص به عام» بوده است. به این ترتیب که یک طبقهی ویژه، یک گروه کوچک با استفادهی مکرر یا تحریم یک اصطلاح از شیوع و یا بازداشت استفاده از آن پشتیبانی نمودهاست. سیاست، مذهب، فرهنگ و اخلاق، از طریق زبان سخن میگویند و با تاثیر و توانایی خود، زندگی اجتماعی ما را ممکن میسازند. این بدان معناست که در زبان ما یک ایدهی خاص از روابط اجتماعی تعبیه شده، زمانی که ما از این زبان استفاده میکنیم، این هنجار، دریافت و برداشت ارزشگذار را در ذهن خود نهادینه میکنیم.
نهادینه کردن این قوانین به نوبهی خود در نگرش، رفتار و روابط اجتماعی ما تاثیر خواهد گذاشت. این قوانین نیز مبنای برداشت ما از منش و اخلاق اجتماعی، سیاسی و دیدگاه جنسیتی خواهد بود. بازمیگردیم به سخن آغازین و آنکه زبان یک ارگانیسم زنده و پویاست. و این پدیده تنها در تعامل اجتماعی آن معنای خارجی می یابد. اگر من گوینده وشما خوانندگان، در همخوانی با رسالت این نوشتار، اندکی به امکان وازایش در زبان جاری بیاندیشید، این ندای کوچک، رسالت خویش به انجام رساندهاست.
الهام یعقوبیان